من دزد ها را دوست دارم آقا جان .

وقتش است . فرانسه . شبی بارانی در مترو پسرکی با گردن ِ لاغر به من لبخند می زند . ابلهانه می خندم و راهم را می کشم و می روم . در یکی از همان کافه های ِ کنار ِخیابان های ِ سنگفرش شده ، سیگار برگی روشن میکنم و به پرحرفی ِ هرزه های ِ میز کناری گوش می دهم . پوچی ِ مکالمه شان دلم را آرام میکند . کافه را ترک میکنم اما صدای موسیقی ـش - مردی به زبان فرانسوی ِ همیشه جذاب ، عاشقانه ایی می خواند - تا ته خیابان هم به گوشم می رسد . صدای آکاردئون ها دلم را می رقصاند و فراری ـست از فکر بی وقفه ـم درمورد آپارتمان کوچکم که در دلگیرترین جای ِ شهر است . روی پل می ایستم و اشک هایم را تند تند پاک میکنم . هوا که تاریک میشود بار دیگر به آپارتمانم که دیوار هایش قرمزند و سقفش پر از ترک ، بر می گردم . سرم را از پنجره بیرون می برم . صدای باد می آید و نم نم باران با اشک های صورتم پایین می آیند . سرم تیر می کشد . باید بخوابم اما می ترسم از تنهایی . دارد خفه ـم میکند . گفته بودند شانزه لیزه جای تنها قدم زدن نیست و من مثل همیشه احمق بودم . . . حالا تنهایی ـم را کجای این خانه جا دهم ؟ میان کتاب های ِ فلسفه ی ِ هنر یا سازدهنی ِ سبزم ؟ با این تنهایی چکار کنم ؟ #رنگ ِ آینده ایی که برایم کشیده یی را دوست ندارم .

+ عقده هایی که غده میشوند و گذشته یی که نزدیک میشود .

| باخ . انجیل به روایت متی |

| اسم نادر ابراهیمی هم به قدر کافی خاص نیست |

خنده ـم ميگيرد . باورت ميشود كه اين روزها به من ميگويند " دختري با نگاتيو هاي رنگي " ؟ فقط تو میدانی که آن نگاتیو  ِ سیاه و سفید لعنتی یی که دارد گوشه ی کمدم تنهایی میکشد ، خاطره ی سفر  ِ گیج و گم  ِـمان در پیچ و خَم های نِوادا ( کارسون سیتی ؟ :) ) ـست .

چرا بعد از تو دیگر هیچکس مرا نفهمید ؟

دیگر هیچکس روی نت ها قدم برنداشت ، هیچکس به انعکاس تصویر خودش در آب خیره نماند . . . دیگر حتی هیچکس مرا به اندازه ی تو نخنداند .

وقتی سَر رفتی و در حیاط آن خانه های قد و نیم قد بخار شدی ، هنوز در نفس هایم مانده بودی ، در قدم هایم ، گام هایی که هر روز پوچ تر از قبل بودند . . . اسیر شده بودی . باید می رفتم تا راحت باشی ، آزاد باشی . . . برای خودت باشی .

بگو بببینم ، حالا که نیستم دیگر از جهان نمیترسی ؟

+ میخواهم این بار اعضای بدنم را به پیانوی ِ تو اهدا کنم ، آخر به من قول داده که ریشه هایم را در خاک محکم کند .

+ حالم خیلی بد بود ، پا شدم و یه سیگار روشن کردم و رو شن ـای ساحل خوابیدم . نمیدونم چجوری امّا یکی داشت پیانو میزد . میگفت این آخرین قطعه یه که ساخته و بعد از تموم کردنش برای آخرین بار کلاویه ها رو میبوسه ، میزنه به دریا و میمیره .

منم باور کردم . بش احترام میذاشتم ، حداقلش این بود که میدونست داره چیکار میکنه . . .

* { + چت شده نگار ؟

- من ؟

+ آره دیگه . نگار ؟ 

- هوم ؟

+ داری تموم میشی . }

[ نداری ، خبر ز حال من نداری که دل به جادّه میسپاری

سحر ندارد این شب تار ، مرا به خاطرت نگه دار . ]

 

Symphony No. 1

Written by Gustav MahlerPerformed by the Polish National Radio Symphony Orchestra conducted by Michael Halász